...خاطرات سیده زهرا حسینی به اهتمام سیده اعظم حسینی...
یک دفعه دل به دریا زدم و گفتم:هر چه باداباد!
نهایتا میگویند دختره دیوانه شده،خب بگویند.
چادرم را مرتب کردم.
یک دفعه بلند شدم و لبه وانت ایستادم.
شروع کردم به صحبت و گفتم:مردم اینا جوان های مظلوم خرمشهر هستند که به این روز افتادند.
اینا به خاطر دفاع از ناموس و شرفشان،به خاطر دین و مملکتشان کشته شدند.
سه روزه به خاطره نبود آب و کفن،به خاطر بمباران هواپیما نتونستیم اینارو به خاک بسپاریم.
سه روزه که بدن اینا مثل شهدای کربلا روی زمین زیر آفتاب مونده.*
*-کتاب خاطرات«دا»،انتشارات سور?،صفحه188
تاریخ : چهارشنبه 93/12/27 | 12:57 عصر | نویسنده : ghasem nikpoor | نظرات ()